ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عاشقی آواره ام در غربته چشمانه تو
گریه پنهان کرده ام از حرمته چشمانه تو
عطر تو را گرفته تنه لحظه های من
صد باغه گل شکفته شده در هوایه من
امشب تمام غربته خود را گریستم ,گریستم
شاید دل تو بسوزد برایه من ، برایه من
من آن موج اشکم که بی اختیارم
خودم را به آغوشه تو میسپارم تو دریای من باش
به حسرت گذشته همه روزگارم
ز دیروزو امروز دلی خسته دارم تو فردای من باش
یک لحظه نگاه تو مرا راحت جان است
چشمانه تو آرامترین خواب جهان است
زیبایی چشمانه نظر کرده آهو
رازیست که در عطر نگاه تو نهان است
من آن موج اشکم که بی اختیارم
خودم را به آغوشه تو میسپارم تو دریای من باش
به حسرت گذشته همه روزگارم
ز دیروزو امروز دلی خسته دارم تو فردای من باش
آغاز راهم چون به عشق تو رقم خورد
با من بمان تا انتها مرا رها مکن
در این سیاهی ای خدا مرا رها مکن
ای آشنا بی آشنا مرا رها مکن
با این هوا عمری نفس کشیدم ای خدا
میمیرم اینجا بی هوا مرا رها مکن
چو کشتیه شکسته ای که غرق میشود
به حال خویش ناخدا مرا رها مکن
چو رود جاری ام مگر تو مقصدم شوی
به دشت های ناکجا مرا رها مکن
مرا رها مکن چو برگ زرد کوچکی
به زیر پای بادها مرا رها مکن
مگیر مهر خویش را ز باغ باغبان
خدای من در این هوا مرا رها مکن
اگرچه عاشق کسی به غیر تو شدم
ولی به جرم این خطا مرا رها مکن
هوای روی تو دارم ، نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن نگاه کن که به دست که می سپارندم
سری به سینه فرو برده ام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
غمم نمیخورد ایام جای رنجش نیست
هزار شد هزار شد هزار شد که بی غم نمیگذارندم
هنوز دست نشسته است ، غم ز خون من
چه نقشها را که عزیز است ، مینگارندم
هوای روی تو دارم ، نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
می ترسم از آدم ها …
آدم هایی که دست می گذارند روی تنهایی ات …
مجوزِ ورود می گیرند …
و تنهاترت می کنند …
آدم هایی که سایه می اندازند روی سرت …
و بی تفاوت، سایه سنگین می کنند …
آدم هایی که ساده می گیری بودنشان را …
و سخت می کنند گذرِ لحظه هایت را …
آدم هایی که کوهِ معرفت می شوی برایشان …
و آنها مدام می لرزانندت با آتشفشانِ بی معرفتی هاشان …
آدم هایی که به هزار و یک خاطره، دلبستۀ شان می شوی…
و انها بی تفاوت میگذرندو میروند …
این متن رو خوشم اومد گفتم اینجا بذارمش.