روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.
روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.

آخرهای سال

روزهای آخره.

مثل برق و باد داره میگذره. انگار دیروز بود که هی عکس میگرفتم از بهار ۱۴۰۳ و یک روز در میان بارون می بارید و طبیعت رو خیلی زیبا کرده بود.

این یکسال گرچه فراز و فرود داشت ، سختی و آسونی داشت ، شادی و غم داشت ولی انگاری مثل گذر باد ، گذشت.

از بعد از ۲۵ سالگی هر روز که میگذره من بفکر فرو میرم و گذر عمر رو دوست ندارم. جوانی که داره تمام میشه. بزرگسالی و مشکلاتش. کم کم شروع میشه ناتوانایی ها، خستگی ها، نفس کم آوردن ها، دارو و دکتر و ...

گرچه داشتن عمر برای انسان یک دستاورده. چون چیزی رو دارن و گذروندن که بقیه که کم سن تر هستن معلوم نیست گیرشون بیاد یا نه.

ولی مهمه عمر چطور میگذره ...

مطلبی میخوندم درباره فلسفه معناگرا که پدرش ویکتورفرانکل هست. دنبال معنای زندگی بود در  رخدادهای عمر هر فرد.

تو اون مطلب توصیه هایی شده بود. بعضی هاش من انجام میدم اما بعضی هاش اصلا دوست ندارم انجام بدم.

این مطلب رو از پیج دکتر حمید بارانی خونده بودم. 

اون بخش هایی اش که معنای زندگی رو در روابط اجتماعی و کمک به دیگران میدونه ، من آنچنان برام جذاب نیست. برخلاف والدینم که غرق در این مورد هستن.

علت عدم علاقه من از همین افراط والدینم نشاءت میگیره. چون اونها همیشه دیگران رو بر ما مقدم دونستن. آرامش و آینده ما بچه هاشونو فدای زندگی دیگران و وجهه بیرونی خودشون کردن.

من اکثر ناکامی های زندگیم رو مرتبط با این امر میدونم و میتونم ریز به ریز بیانشون کنم ولی گفتن چه سود ...

فقط دلیل جمع گریزی و مشارکت نداشتن در NGO ها و کارهای خیرانه بشردوستانه رو در گذشته ام و روابطم با والدینم میدونم.

حالا درسته علاقه چندانی به اینکارها ندارم ولی در عمل انجامشون میدم و تناقض آشکاری بین افکار و رفتارم وجود داره.

بیشترین علاقه من در طبیعت و حفظش و احترامش نهفته است. اونو مقدم بر همه میدونم.

اول طبیعت ، بعد خودم ، بعد همسرم و بعد خانواده هامون.

دلم تنگ شده برای طبیعت گردی.

اخیرا خیلی سردردهای مدوام و کمردرد های شدید دارم. به دردهای سایکوسوماتیک واقفم. اما برای تسکین مغز و به تبعش بدنم چه کنم؟

منشا ناآرامی ذهنم تا الآن رسوندن پروپوزال به اسفند بود که طبق زمان بندی کارهام انجام بشه تاخیر نخورم و بدقول نشم پیش استاد که خوشبختانه انجامش دادم. گرچه حدود یکی دو ماه در فشار شدید روحی جسمی بودم و ساعتهای طولانی پشت لب تاپ می نشستم و استراحت بین درسها میشد کارهای خونه.

اما بالاخره رسوندمش و بدقول نشدم.

برای بعد عید برنامه فشرده ای دارم. نیاز به توان روحی و جسمی زیادی داره. از کجا بیارمش؟!

تعطیلات عید رو فقط بخاطر طبیعت گردی دوست دارم ولاغیر.

وگرنه فرصتی بود برای استراحت عمیق و خواب و فیلم و هیچ کاری نکردن!

اما حیف من محرومم. چون باید برم زادگاهم. خونه بابام که اونجا هم خونه داره. پارسال نوروز خیلی خونه شون شلوغ شده بود مامان بیچاره دست تنها مهمان پذیری سختش میشد. منم یا خونه پدرشوهر اینها بودم یا اونجا. چون شلوغ بود میرفتم خونه پدرشوهر که جا باشه برای بقیه. خواهر برادرهام بودن. خاله ها و دایی هام میومدن عید دیدنی. 

باید خونه پدرشوهر هم  برم. بخصوص حالا که زنش عزاداره و باید در امورات کمکشون کنیم. خونه شون همیشه انگار بمب ترکیده از بس شلوغ و بی نظمه و رعایت نمیکنن. منم بدم میاد کارهاشون انجام بدم. سالهای گذشته در حد ظرف شستنی ، چای درست کردنی جاروزدنی کمک میکردم نه بیشتر. ولی سالهای دورتر که تازه عروسشون شده بودم فکر میکردم وظیفه منه در تمام مسائل کمکشون کنم. حتی تو تمیز کردن کابینتها و کمدها و چیدمان خونه هم کمک میکردم و نظر میدادم. بعدها فهمیدم به من هیچ ربطی نداره. خونه خودشونه شاید دلشون بخواد این مدلی زندگی کنن. من فقط در حد سفره انداختن و جمع کردن و جارو زدن و ظرف شستن میتونم باشم که حالت سربار و مهمان طور نباشم. همین.

اغلب مواقع تو ایام عید و بهار شدیدا خوابم میگیره. خوابالود میشم شدید طوریکه اگر ۲۴ ساعت خواب باشم کمه و این برای بودن تو اون جمع اصلا و ابدا مناسب نیست.

یه سال خونه جاری بودم اینطوری شدم خیلی خجالت کشیدم. چشمام باز نمیشد پیششون بشینم دو کلام حرف بزنیم. طفلک جاری ام خودش همه کار میکرد. هیچ توقعی از من نداشت. من هرکاری میکردم بتونم خواب رو بپرونم نمیشد. وااای یادم نمیره چقدر بد بود. کل شبانه روز خوابالود بودم. کاش امسال همه چیز خوب پیش بره. سر و کمر منم یاری کنه اونجا بتونم کمک کننده باشم و حس سر بار بودن بهم دست نده.

پارسال بخاطر بارونهای مداوم همش آب گل آلود و قرمز بود و نمیشد لباس شست یا حمام رفت. حتی آب خوردن هم بزور گیر میومد. یا هم کلا آب قطع میشد.  یه وعضی بود که نگو.

امیدوارم امسال اینطور نشه و آب و برق قطع نشه.


امیدوارم سال پیش رو ، سال بهتری نسبت به سالهای قبل باشه.

برای همه.

برای ایران.

برای مردم ایران.

برای دوستانم و خانواده هاشون.

برای خودم و همسرم و خانواده هامون.


دوستان وبلاگی پیشاپیش  نوروز ۱۴۰۴ بر شما مبارکباد.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد