ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نهال تازه رَسی گفت با درختی خشک
که از چه روی، تو را هیچ برگ و باری نیست
چرا بدین صفت از آفتاب سوختهای
مگر به طرف چمن، آب و آبیاری نیست
شکوفههای من از روشنی چو خورشیدند
به برگ و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست
چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروز
چرا به گوش تو، از ژاله گوشواری نیست
شدی خمیده و بی برگ و بار و دم نزدی
به زیر بار جفا، چون تو بُردباری نیست
مرا صنوبر و شمشاد و گل شدند ندیم
تو را چه شد که رفیقی و دوستاری نیست
جواب داد که یاران رفیق نیم رهند
به روز حادثه، غیر از شکیب، یاری نیست
تو قدر خرمی نو بهار عمر بدان
خزان گلشن ما را دگر بهاری نیست
از آن به سوختن ما دلت نمیسوزد
کازین سموم، هنوزت به جان شراری نیست
شکستگی و درستی تفاوتی نکند
من و تو را چون درین بوستان قراری نیست
ز من به طرف چمن سالها شکوفه شکفت
ز دهر، دیگرم امسال انتظاری نیست
بسی به کارگه چرخ پیر بردم رنج
گه شکستگی آگه شدم که کاری نیست
تو نیز همچون من آخر شکسته خواهی شد
حصاریان قضا را ره فراری نیست
گهی گران بفروشندمان و گه ارزان
به نرخ سودگر دهر، اعتباری نیست
هر آن قماش کزین کارگه برون آید
تام نقش فریب است، پود و تاری نیست
هر آنچه میکند ایام میکند با ما
به دست هیچ کس ای دوست اختیاری نیست
به روزگار جوانی خوش است کوشیدن
چرا که خوشتر ازین وقت و روزگاری نیست
کدام غنچه که خونش به دل نمیجوشد
کدام گل که گرفتار طعن خاری نیست
کدام شاخته که دست حوادثش نشکست
کدام باغ که یکروز شورهزاری نیست
کدام قصر دل افروز و پایهٔ محکم
که پیش باد قضا خاک رهگذاری نیست
اگر سفینهٔ ما ساحل نجات ندید
عجب مدار که این بحر را کناری نیست
پروین اعتصامی