ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یادتونه تو پست های قدیمی تر گفته بودم خانمِ طبقه پایین خونه مون، دختر جانباز هست و یکسال از من بزرگتره. لیسانس کتابداری در شاخه پزشکی داشت و ازدواج کرد و بچه دار شد. دو تا بچه داره. اونوقت دو سال پیش زمستون بود که بعد عمری وزارت بهداشت آگهی استخدامی زد و از قضا این رشته ی خیلی خاص رو هم مجاز کردن برای ثبت نام و تو یاسوج فقط یک نفر میخواست اونم سهمیه ۲۵ درصد که همین خانم قبول شد.
تو زندگی اش یه بار آگهی استخدامی شرکت کرد همون یکی هم قبول شد. بدون خوندن! مفت و مجانی.
یادمه همون سال من واسه آموزش و پرورش آزمون داده بودم. حدود ۵۰ کتاب خونده بودم. با یک میلیون آدم رقابت کرده بودم و قبول نشدم. درصدهام اغلبشون خوب و بالا بود ولی رقابت تو شهر ما زیاد بود و قبول نشدم.
جالبه این خانم هر روز عصر بیرون گردش بود. هر هفته دورهمی داشتن. همیشه مهمان داشت. اصلا نمیخوند. شاید جمعا ۳ تا کتاب نخوند و قبول شد.
الآن ۹ ماهه کارمندشونه. با همون سیستم پارتی اش پستش رو از اپراتور یک درمانگاه شلوغ تو محله بد شهر تغییر دادن آوردنش وسط شهر مسئول توزیع دارو شد. یعنی جای عالی هم بهش دادن.
حالا پریروز داشت بهم میگفت مرضی من یه فکرهایی اومده به سرم.
گفتم چی؟
گفت تو فکرم از کار بیرون بیام. خیلی خسته شدم. خیلی کمبود خواب دارم. قبل رفتن سرکار فکر میکردم یه زن مستقل میشدم. حقوق دارم. خوشحال میشم. خرج میکنم. کیف میکنم.
الآن هیچ پولی ندارم. همیشه خسته ام. همیشه عصبی ام و کمبود خواب دارم. صبح تا شب دارم بدو بدو میکنم که برسم کارهامو انجام بدم. کلافه شدم.
گفتم کاملا متوجه تغییراتت شدم.
قدیما خیلی بشاش و شاداب و خوشحال بودی. سرزنده بودی. صدای خنده هات تو ساختمون می پیچید. خونه ات همیشه پر از شور و شوق و هیجان بود. اما اخیرا همیشه انگار خسته ای و بی حوصله.
گفت تو فکرم از کار بیام بیرون.
گفتم باید ببینی کار و شغل رو واسه چی میخواستی؟ بعضی افراد حس ارزشمندی شون رو در داشتن شغل می بینن. باهاش زندگی میکنن. بهش محتاجن. با شغل حالشون خوبه. تو کدوم یکی هستی؟
میگفت من اصلا با شاغل بودن این چنین حس هایی ندارم.
براش یکی از اقوامم رو مثال زدم که تمام زندگی اش، خودشو کارمند تصور میکرد و تلاش کرد و بهش رسید و لذت زندگی اش در این مسئله بود. الآنم واقعا جایگاه خوبی داره. روابط سیاسی توی ادارات رو یاد گرفت خودشو ارتقا داد. خوشش میاد از این سبک زندگی. حس ارزشمندی بهش میده.
گفت من اینطور نیستم.
بعد گفت شوهرش داره خودشو بازنشست پیش از موعد میکنه و الآن ۳ ماهه حقوق بهش ندادن.
گفتم به نظرم فعلا بمون. بذار تکلیف کار همسرت مشخص بشه. حقوق بازنشستگی بهش بدن. شغل آزادش رو راه بندازه اونوقت.
الآن حیفه. تو بچه هات از آب و گل دراومدن. نیاز نیست دل نگرانشون باشی. بقول معروف کارهاتو کردی، آردهات رو بیختی الکت هم آویختی. مثل بقیه نیستی که با بچه کوچیک و بدبختی برن سرکار و نگران هزار مسئله باشن. میمونه شادابی خودت. اونم فعلا بذار تا کار شوهرت راه بیوفته.
تو دل خودم میگفتم چه فکرهایی میکرد و چی شد!!
من که بچه ندارم. هدفی تو زندگی ندارم، شاغل شدن برام هم سرگرمیه هم هدفه هم کمک خرجه. کاش من جاش شاغل بودم ...
قدر نعمت رو خیلی ها نمیدونن.
شاید خودمم ندونم.
ولی زورم میاد مفت و مجانی بدون اذیت رفت سرکار و حالا داره از شکم سیری، شغل رو خوب و بد میکنه و قدردان نیست!
اونم چه شغلی. تمیز. جای خوب. بی دردسر. ارباب رجوع نداره. فقط میخواد صبح تا ظهر بری. ظهر تا شب کار خونه ات رو انجام بدی. حتی با همین تکه اش سختشه به توافق برسه.
هعیییییی خدا. کجایی اصلا؟ ما رو هم ببین!
آدمی جماعت قدرنشناس و ناسپاسه! به هر چی برسه هنوز چشمش دنبال اون چیزی هست که نداره. دنبال شرایط بهترتر و راحتی بیشتر ...
واقعا درست میگی
چقدر خوبه که شما قبل اینکه وارد شغل بشی شرایطش درک کردی
من چون زمان مجردی چند سال شاغل بودم و پرانرژی فکر میکردم از پسش برمیآمد و همچنان می تونم
البته الان هم حاضر نیستم شغلم رها کنم سعی میکنم خودم آداپته کنم
البته باز هم این جمله ات خیلی دوست داشتم باید به زنان خانه دار هم حقوق داد اما آیا بعد اون کسی دلش میخواد کار کنه منم نه
موفق باشی
الآن که خستگی های شغلت و اذیتهاش رو دیدی، چرا حاضر نیستی رهاش کنی و خانه دار بشی؟
بخصوص که میگی درآمدت آنطور که دلت میخواست خرج خودت نمیشه. چی باعث شده همچنان شاغل بمونی؟
آره من اگر حقوق بابت خانه داری میگرفتم، عمرا شغل بیرون خونه انتخاب نمیکردم.
مردهای یک جامعه برن شغل بیرون داشته باشن. یا هم زنانی که واقعا عاشق این نوع شغل هستن و واقعا هدف و ارزش زندگی شون اون شغله.
ممنون عزیزم
سلام مرضی جان پاراگراف آخرت برای همه مون صدق میکنه برای من برای شما برای اون خانم... من با اون خانم احساس همدلی میکنم از یه سنی استخدام شدن دیگه فایده نداره چون واقعا اون انرژی جوونی و انگیزه از بین رفته و چیزهایی که براش از دست میدی اصلا به پولی که میگیری نمی ارزه ....حالا میخواد در هر شرایط مالی که میخواد باشی..
مخصوصا که بچه هم داشته باشی شما هم انشالله که قبول بشی و بری سرکار روزی به همین نقطه میرسی اما شاید یکی دوسال دیرتر اونم چون فرزندی ندارین ...
واقعا هیچی برای مادر دردآور تر ازین نیست که دیگه مادرکاملی برای بچه هاش نیست مخصوصا که ازقبل خودش و بچه هاش عادت داشتن به کنارهم بودن و رسیدگی های بیشتر به بچه ها ... من خودمم گاهی بیزار میشم از کار ولی اطرافیانم فکر میکنند خوشی زده زیر دلم اما واقعا این طور نیست کار کردن و شغل داشتن یعنی کار بیشتر کردن برای دیگران همش همه ازت انتظار دارن من هنوز عیدی نگرفتم و برای خودم خرج نکردم همیشه باید عیدی اطرافیانم بزارم کنار چون من یک خانوم مستقیم که دستم تو جیب خودمه همیشه در همه مراسمها عروسی و تولد و مریضی و ... من باید هدیه خوب بدم چون مستقیم و پول دارم گاهی هیچ وقت نوبت به خودم نمیرسه و همیشه خستم انگار برای دیگران کار میکنم همسرم هم حتی بیشاز قبل از من انتظار مالی داره و بخشی از بار مالی به گردن من میندازه ... خوب با همه اینها چرا وقتی خسته میشم نباید به این فکر کنم که چرا من باید اینقدر خودمو درگیر کنم بچه ها وقتی بزرگ بشن طلب کار یه مادری هستن که پول داره و به خوبی اونها رو ساپورت نکرده اما احترام مادری نگه میدارن که هیچ وقت مستقل نبوده و چیزی نداشته که ازینا حمایت کنه ... همه اینهارو هر روز می بینم
اما جنبه های مثبت دیگه ای هم داره اینکه شان اجتماعی داری وهویت مستقل
اما باید ببینی کدوم کفه برات سنگین تره
عمر که بگذره پشیمونی فایده نداره
سلام مریم جون. خوبی؟
من این خانم همسایه مون و تمامی زنان شاغل رو درک میکنم. میفهمم که چقدر سخته اینهمه مسئولیت گردنت بیوفته. هم کار خونه، هم بچه داری و هم شغل بیرون از خونه. و اون حقوق واقعا کفاف خستگی اون فرد رو نمیده.
به وضوح برام روشنه که چقدر این خانم که شاداب و سرزنده بود از وقتی شاغل شده، فرسوده شد و بزور لبخند میاد روی لبهاش. حال و حوصله هیچ کاری نداره. کلافه است. میفهمم انرژی اش تمام شده.
ولی آیا کسی زورش کرده بود که بره شاغل بشه؟؟
آیا همسرش اونو تو تنگنا قرار داده بود که بره شاغل بشه؟
من اینجا از نزدیک می بینمشون. همسرش بسیااااار انسان شریف و فهیمی هست. هیچ وقت بهش نگفت که تو مسائل مالی کمک کن.
یادمه وقتی این خانم خودش شدیدا پیگیر کار بود، همسرش میگفت یه روز پشیمون میشی. داری میری تو زندان خودت خبر نداری. من یادمه این حرفها رو بهش میگفت.
ولی این خانم بدون آگاهی از روزگارِ افرادِ شاغل، بدون دانستن سختی های شاغل بودن، بدون آگاهی واردش شد. من حس میکنم فقط پشت این قضیه چشم و همچشمی بود. اخلاقیاتشو میشناسم. چون جاری هاش کارمند بودن، خواهران شوهرش همگی شاغل هستن، از دور زندگی اینها رو میدید فکر میکرد گل و بلبله و خودشم باید بهش برسه. همیشه خودشو با بقیه مقایسه میکنه.
یادمه واسه خرید وسیله خونه هم چقدر مقایسه های مسخره ای انجام میداد. در صورتی که مثلا اون وسیله اصلا لازمش نمیشد استفاده ای براش نداشت ولی چون بقیه داشتن باید اینم میداشتش. بعد همسرشو تحت فشار میذاشت تا براش بخره. اون موقع شاغل نبود قدر پول نمیدونست. پول همسر بود خرج میکرد. الآن که برای،پول زحمت میکشه دیگه زورش میاد خرید کنه. ذهنش حالا محاسبه گر شد.
میخوام بگم زنانی که شاغل شدن رو انتخاب میکنن، خودشون خواستن. کسی زورشون نکرد که.
تو دین این مملکت زن تا دختره و خونه باباش، باباش خرجشو میده. تا ازدواج کرد همسرش. مسئولیتی گردنش نیست بابت مسائل مالی.
حالا اگر خودش رشد اجتماعی و جایگاه اجتماعی و شغلی میخواد، حتما حساب کتاب این چیزها رو کرده. حتما ذهنش رو برای سختی هاش آماده کرده. حتما فضای کارمندی و نوع زندگی کارمندی رو بررسی کرده بعد انتخاب کرده.
من فکر میکنم اگر همسایه ام به این نتیجه رسید سختشه و خانه داری برای روح و روان و خانواده اش بهتره، باید اینکار رو بکنه و بخاطر چشم و همچشمی ۳۰ سال خودشو عذاب نده.
آرامش زندگیشو دوباره برگردونه. نباید از قضاوت اطرافیانش بترسه و عمری خودشو عذاب بده.
من فقط بهش توصیه کردم فعلا بمونه تا حقوق بازنشستگی شوهرش بهش بدن و شوهرش شغل آزاد راه بندازه اونوقت استعفا بده.
پاراگراف آخرم مخاطبش همه انسانهاست. همه مون.
قدر داشته هامون نمیدونیم. یادمون میره چه ثروت هایی داریم.
مثلا خود من ثروت سلامتی رو یادم رفته بود حالا که گرفتار شدم قدردانشم.
همین الآن میدونم شاغل بودن سخته، نوع شغل ها رو هم میدونم و بارها گفتم اگر به ما خانه دارها حقوق میدادن، من ترجیح میدادم تا ابد خانه دار بمونم.
من به شخصه پولشو لازم دارم. حقوق همسرم واقعا کفاف تورم و گرانی ها رو نمیده ولی با همین وجود داریم زندگی میکنیم.