روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.
روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.

خرید و فروش سوالات

یه کانالی تو تلگرام هست سوالات کنکور امروز و فردا رو از قبل هماهنگ کرده که بفروشه به افراد.

از کجا معلوم سوالات آزمونهای استخدامی رو هم نمیفروشن؟


چقدر فساد و تقلب و دزدی تو کشور اسلامی ما زیاد شده.

من به هیچ احد الناسی دیگه اعتماد ندارم و حس بدی بهم القا میکنن. 

اخلاق مرده.

وجدان مرده.

کسی با تلاش خودش و با زور بازو و زانوی خودش به جایی نمیرسه. بعضی ها راه میان بر رو انتخاب میکنن.

این کشور مگه قانون نداره؟ 

مگه ضابط اجرایی قانون نداره؟

چرا وقتی کسی تقلب محرز میکنه راست راست می چرخه و داره پزشکی شو میخونه؟

چرا آدمهای دیگه که به این مسائل اعتراض دارن و دنبال احقاق حق هستن بجاش باید اذیت بشن و باهاشون برخورد بشه؟!

نکنه تو استخدامی ها هم همینجوری دست میبرن؟

من به همه چی بدبین شدم.

تولد بابا

امروز تولد 70 سالگی بابامه 


الهی  عمر طولانی ، با سلامتی کاملِ روح و روان و جسم داشته باشه.

الهی با عزت و آبرو و عاقبت بخیر باشه همیشه.

الهی سایه اش بر سر ما مستدام باشه همیشه.


خدا از عمر مرضی کم کنه ، بر عمر و سلامتی بابا اضافه کنه.

مهربون ترین عزیزیترین بی ریا ترین مردِ خدا تولدت هزاران بار مبارکمون باشه

زایش

یه گروه داریم دخترونه(زنونه) از سال ۹۲ از طریق همین وبلاگ باهم آشنا شدیم. همه مون مشکل ناباروری و فرزندآوری داشتیم بعد گروه زدیم تو تلگرام و اپ های دیگه و الآن حدود ۱۰ ، ۱۱ساله که باهم دوستیم و از احوال هم خبر میگیریم.

تو این گروه هدفمون مادرشدن بود و کنار هم تلاش میکردیم برای رسیدن به خواسته هامون.

تو این ۱۰ سال از بین حدود ۳۰ نفر عضوی که داشت تقریبا اکثرشون به هدفشون رسیدن. فقط  ۵ نفرمون هنوز مادر نشدیم. از این ۵ نفر ، ۳ نفرمون مشکلاتمون خیلی عمیقه. دو  نفر دیگه وضعشون باز بهتر از ماست.

حالا بقیه ی دوستانمون بچه های دوم و حتی سوم باردار میشن و خبرش میدن بهمون و ما هنوز در اولی اش موندیم!

از این ۵ تا من و یکی دیگه از دوستان کلا قید مادرشدن رو زدیم.

اما ۲ نفر دیگه همین روزها احتمال داره خدا لطف کنه و بالاخره اونها هم مادر بشن.

حس عجیب و در عین حال جالبیه.

یه روزی آرزومون بود بچه داشته باشیم. الآن اکثرشون بارداریهای دوم هم انجام شده و بچه هاشون ابتدایی هستن.


نمیدونم من چرا هر هدفی انتخاب میکنم منتهی به شکست میشه؟ 

نمیدونم چرا هیچ وقت طعم پیروزی و موفقیت و رسیدن به آرزو رو نمی چشم؟

من نمیدونم چه حسی داره موفق شدن ؟

در مقوله ی بچه انصافا تلاشمو کردم در حد اعلا. صدمو براش گذاشتم. یعنی دیگه کاری نبود که نکرده باشم. راهی نبود که نرفته باشم.

در شغل هم نمیدونم ... 

شاید کم کاری کردم شایدم نه ...

تو درس فقط میشه گفت اوضاعم بهتر از بقیه ی موارده.

در کل خیلی تلاش میکنم برای خیلی چیزها ولی نتایجشون محسوس نیست. خوشحال نمیشم بابتشون. چرا ؟؟

امروز استاد یه اصطلاحی رو شرح دادن به نام 《 خستگی شناختی》 که ارتباط زیادی با اصطلاح 《 درماندگی آموخته شده》 نظریه سلیگمن داره. دقیقا وصف الحال من بود. حتی اینو به استاد هم گفتم و ازش راهکار خواستم اما هنوز راهکاری نداد بهم.

خوشایند طور

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

در آستانه ی کنکور

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روانشناسی شخصیت پیشرفته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حسود

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

همه ، یکی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تماس خواهر بزرگه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حسِ خوب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.