[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفند 1401 12:34
نهال تازه رَسی گفت با درختی خشک که از چه روی، تو را هیچ برگ و باری نیست چرا بدین صفت از آفتاب سوختهای مگر به طرف چمن، آب و آبیاری نیست شکوفههای من از روشنی چو خورشیدند به برگ و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروز چرا به گوش تو، از ژاله گوشواری نیست شدی خمیده و بی برگ و بار و دم نزدی به زیر بار...