روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.
روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.

غرولند

کلافه ام. عصبی و گرفتارم.

خواهر کوچیکه ام چند روزه کرونا گرفته حالش خوب نیست. دیروز یهو خیلی حالش بد شد باهاش رفتم دکتر و بعدم اومدم خونه شون تمیز کاری و ناهار پختم براشون و برای خودشم سوپ بار گذاشتم.

خواهربزرگم فردا شنبه نوبت عمل داره باید باهاش برم بیمارستان و مراقبش باشم. از اون افرادیه که طاقت و تحمل درد نداره و صبور نیست و موقع درد خیلی میره روی نرو آدم و غرولند میکنه.

باید هر روز برای مادرشوهر و برادرشوهر ناهار بپزم و گاهی هم شام و حواسم به اونا هم باشه. این پنج شنبه و جمعه بدلیل ترافیک کارهام نمیتونم کلاس آشپزی براش برگزار کنم.

خودم و حال بدی که دارم و شبیه حال خواهرکوچیکه ام هست که کلا فراموش کردم! هر روز انبوهی قرص میخورم تا دل دردها و دل پیچه هام و حالت تهوعم رو تحمل کنم.

بابا و مامانم اینجا نیستن که حداقل یکی از این ها رو کمک کنن و حمایت کنن.

خستمه.

امتحانات و کتابهای قطور و کارهای عملی دانشگاه هم مزید بر حال بدی و اعصاب خردی منه.

یعنی میشه این روزها بخیر بشه؟

میشه وقت پیدا کنم و کارهای خودمم پیش ببرم؟

خسته فکری و روحی و جسمی و همه مدلی هستم.

با نوشتن اینها سعی میکنم ذهنم آروم کنم. چون نوشتن بهترین راه برای کاهش فشار روحی هست.