ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شنبه و یکشنبه شیراز بودم بهمراه خواهربزرگم که عمل داشت.
خداروشکر عملش به خوبی انجام شد و کارهاش انجام دادیم و یکشنبه برگشتیم.
فکر میکردم خواهرم خیلی بی قراری کنه و با غرولند و اوف و ناله اذیت کنه ولی خداروشکر مقدار غرهاش زیاد نبود و قابل تحمل بود. خواهرم روابط اجتماعی خیلی زیادی داره. از لحظه نشستن تو ماشین تا رفتیم و برگشتیم با تلفن های بی وقفه اش خیلی روی نرو من بود. خیلی زیاد تماس تلفنی داشت. واسه افرادی مثل من که سکوت و آرامش و تنهایی رو دوست دارم ، این حجم از حرف زدن آزارنده بود و تو این سفر تمرین تحمل کردم.
ولی موقع برگشت واقعا دیگه کلافه شدم که به من و خصوصیات رفتاری ام احترام گذاشته نمیشه به خواهرم گفتم بقیه تلفن هات رو بذار وقتی رسیدیم یاسوج انجام بده. بدش اومد!!
در کل حساب کنیم سفر دو روزه درمانی خوب انجام شد. و خواهرم دیروز عصر برگشت خونه شون.
پدر و مادرم هم این دو سه روز اخیر اومدن یاسوج و خواهرکوچیکه ام که کرونا گرفته را حمایت عاطفی و روحی کردن و پناه روزهای سختش شدن. از این بابت هم خداروشکر.
این دو روز اجبار باعث شد خانواده شوهر یعنی شوهر و برادرهاش و مادرش بالاجبار خودشون فکر کمک به خودشون و مدیریت خودشون باشن. اجبار گاهی سودمنده. در شرایط عادی شاید نمیتونستن و محتاج بقیه میبودن ولی الآن میتونن تا حدی امورات خودشون مدیریت کنن.
امروز براشون غذای خوب میپزم و سعی میکنم حضورم و عدم حضورم حس بشه
دو روز گذشته یاسوج خیلی بارون بارید و کوهها هم از برف سفید شد. هوا هم به شدت یخبندانه که ادارات با ۲ ساعت تاخیر امروز شروع میشن. یادش بخیر قدیما این مدل هوا از مهر و آبان حس میشد نه آخر آذر و دی ماه.
کاش بتونم خودم و کارهام رو هم سر و سامون بدم ...
همچنان دل دردها و دل پیچه های شدیدی دارم و کلی قرص میخورم.