روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.
روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.

تلاطم های من

کنار مشتی خاک

در دور دستِ خودم ، تنها ، نشسته ام.

نوسان ها خاک شد

و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.

اوج خودم را گم کرده ام.

می ترسم، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.

غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم.

بیهوده بود ، بیهوده بود.

این دیوار ، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.

آن طرف ، سیاهیِ من پیداست:

روی این پله ها غمی ، تنها، نشست.

خورشید ، در پنجره می سوزد.

من هوای خودم را می نوشم

و در دور دستِ خودم ، تنها ، نشسته ام.

انگشتم خاک ها را زیر و رو می کند

و تصویر ها را بهم می پاشد، می لغزد، خوابش می برد.

دست هایم پر از بیهودگی جست و جوهاست.

منِ دیرین ، تنها، در این دشت ها پرسه زد.

روی غمی راه افتادم.

به شبی نزدیکم، سیاهی من پیداست:

در شب آن روزها فانوس گرفته ام.

خورشید ، با پنجره آمیخته.

میان دو لحظه پوچ ، در آمد و رفتم.

گورستان به زندگی ام تابید.

کنار قبر، انتظار چه بیهوده است.

با مشتی کابوس هم سفر شده ام.

راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسید، و اکنون از مرز تاریکی

می گذرد. 《سهراب سپهری》

نظرات 2 + ارسال نظر
الهه شنبه 16 شهریور 1398 ساعت 06:29 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی شعر قشنگیه

ممنون آجی

بهامین شنبه 16 شهریور 1398 ساعت 02:32

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد