روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.
روزهای زندگی

روزهای زندگی

وبلاگی برای بروز افکار من. برای بیان دیدگاههای من.

مامان

امروز صبح مامان و بابام از سفر ۵ روزه زیارتی مشهد برگشتن و امشب به رسم ادب رفتم خدمتشون عرض دست بوسی و زیارت قبولی.

برام از خاطرات ای چند روزشون گفتن و خوش گذروندیم.

مامانم درباره یکی از دوستان مشهدی شون برام صحبت میکرد که شب آخر خونه اونها بودن و صبح ساعت ۳ رفتن فرودگاه که ساعت ۵ پرواز کنن به سمت شیراز.

داشت درباره احوالات اون خانواده میگفت برام.

مثل اینکه پارسال اینها اومده بودن یاسوج خونه بابا اینها ولی اون مدت من گیر امتحاناتم بودم نتونستم برم پیششون و باهاشون آشنا بشم ولی دورا دور میشناسمشون.

مامان گفت ۲ تا بچه دارن بزرگن دیگه. پسرش بزرگتره و دخترش که کوچیکتره کنکوریه.

میگفت هر دو تاشو فرزندخونده گرفته. پسرش میدونه ولی به دخترش هنوز نگفتن.

قبل سفر بابا اینا برای دیدار و خداحافظی که رفته بودم خونه شون. دلم پُر بود و نمیدونستم چه تصمیمی بگیرم. نمیدونم با مامان داشتیم درباره چی حرف میزدیم که یهو بحث رفت رو لباسهای نی نی که سالهای قبل مامان برای بچه هام خریده بود. بهش گفتم مامان ببخششون به کسی که نیاز داره. الکی فضا اشغال کرده اینجا ، نو و بی استفاده موندن خدا رو خوش نمیاد.

مامان گفت هرگز اینکار نمیکنم. من هنوز امید دارم که روزی تن بچه ات بکنم لباسا رو.

به خندم گفتم مدشون رفته دیگه اونوقت جدید میخریم. ولی بیهوده امید نداشته باش.

خودم دچار آشفتگی بودم واسه تصمیم بهزیستی ، یهو به مامان گفتم جریان رو. 

مامان بهم گفت من پشتتم. من اون بچه رو دوست دارم. من خودم هواتو دارم. تو بیارش من همه جوره باهاتم‌.

خوشحال شدم که یک حامی پیدا کردم‌. حس خوبی بود همراهی مامان با فکر و عقیده من.

ولی براش از عقیده شوهرم گفتم که راضی نیست. که نمیشه زوری کسی رو بابا کرد.

که نمیشه محبت گدایی کرد از این و اون.

بهش گفتم دلم از خانواده اش هم امن نیست.

فرهنگشو ندارن. میترسم باهاش کنار نیان بچه مو اذیت کنن. اونوقت خودمو نمیبخشم.

گفت میخوای خودم با شوهرت حرف بزنم؟!

گفتم نه!! هرگز !!

نمیخوام هیچ وقت در این باره بهش چیزی بگی. به هیچ کس نگو.

فقط درد و دل مادر دختری کردیم‌.

اونا رفتن سفر و برگشتن و امشبم باز با گفتن جریان این خانواده مشهدی بحثش باز شد.

من گفتم تو مشهد این چیزها عادیه. دوستانی دارم که خیلی سال پیش بهم گفتن اینکار بکن و من نکردم. فکر میکردم خودم بچه دار میشم.

مامان گفت کاش همون موقع میرفتی دنبالش. هیچ کس هم متوجه نمیشد. همه فکر میکردن خودت باردار بودی و زاییدی.

از اینکه مامانم اینقدر همراهمه و درکم میکنه و ذهنش روشنه ، امشب خیلی خیلی خوشحال شدم.

مامانم دلمُ قرص کرد برای گرفتن هر تصمیمی.

ولی بهش گفتم مامان با موافق بودن خودم و خودت کاری پیش نمیره. ما دو تا چه میتونیم بکنیم ...

کاش بقیه هم مثل مامانم حامی ام بودن.

هنوز از بهزیستی بهم زنگ نزدن. خودمم جرئت ندارم برم پیششون یا زنگ بزنم. چون نمیدونم چی بگم و چطور بگمش؟!

دلم‌ نمیخواد فرصتم رو از دست بدم و نمیدونم با این زندگی چه کنم؟ دلم از هیچ چیز امن نیست. پناهگاه محکمی برای قدم های بعدی ام ندارم.

کاش شاغل میشدم. تا حداقل میدونستم پول خودمو خرجش میکنم. تا با پشتوانه مستقل بودن مالی ام ، میرفتم سراغش.

الآن من هر کاری بخوام بکنم نیازمند اوکی دادن همسر هستم. 

چون خرج زندگی رو اون میده. اگر گفت خرج خودمون بشه باید بگم چشم. اگر گفت میخوام خرج مادرم و برادرم بکنم باید بگم چشم. اگر خواست هر کاری کنه من هیچ نظر و ایده ای نمیتونم داشته باشم چون من درآمدی ندارم و به دید مصرف کننده بهم نگاه میشه. این نگاه اذیتم میکنه.

بارها درباره ساخت زمینمون و گرفتن وام و تلاش برای خونه دار شدن با همسر حرف زدم بعد کلی مصیب نامه گفتن از شرایط کشور و حقوق کم و نبود وام و تورم زیاد و فلان و بهمان ، بهم میگه پس خودت برو دنبالش. خودت برو بساز اگر راست میگی.

بارها تو کلامش ، تو دعواهامون بهم گفت خودتم یه چیزی بیار وسط. منظورش درآمد و پوله.

منم هزار بار گفتم ببرم پیش دوستات ببینم کدومش تو ساخت خونه شون ، همسرشون پول دادن؟ همسر کدومش شاغله و از وقتی باهاش ازدواج کرده چقدر سرمایه آورده تو زندگی شون؟

میخوام ببینم این فکرها از کجا درمیاد؟

مگه تو سوئیس زندگی میکنیم ما ، که زن و مرد هر کدوم باید شاغل باشن و در هزینه ها مشارکت کنن؟

اینجا ایرانه با قانون خودش.

ما طبق این قانون زندگی میکنیم. خرج و مخارج زندگی با مرده.

حالا ما که همیشه بساز بودیم و قانع. هیچ وقت پول همسرمون صرف چیزهای مفت و الکی و بی ارزش نکردیم. چون پولش دست خودشه. خودش خرج میکنه. ما چیزی نبوده که اسراف کنیم.

هر چی هم بخواهیم باید از فیلتر ایشون بگذره و طبق ضرورت و نیاز خریده بشه.

ما هیچ وقت زن زیاده خواه و پر رو و پر زرق و برق و اهل بریز و بپاش نبودیم. باهم زندگی رو ساختیم. با هم فکر کردیم. با هم خریدیم.

حرفش برام سنگین بود.

خیلی سنگین.

قلبم شکست.

بدجورم شکست.

حس سر بار بودن بهم دست داد.

حس میکنم باید هرطور شده یه جوری یه جایی شغلی پیدا کنم.

تو شهر نکبتی ما شغل های آزاد و شرکتی خاصی نیست. اغلب اشباع هستن. نه کارخونه ای ، نه دفتری ، نه شرکتی. کار دولتی هم رقابتش واویلاست اینجا.

تقصیر خودمم هست. فکر میکردم خانه داری خودش بخش مهمی از زندگیه. فکر میکردم باید پول بدی خشکشویی لباست رو بشوری اتو کنی ،خب من دارم میکنم. باید غذا از بیرون بخری خب من درست میکنم با تمیزترین حالت. باید پول بدی کسی بیاد خونه نظافت کنه ،خب من دارم میکنم. برای داشتن یه خونه پُر گل مگه نباید پول هزینه کرد ، باغبون گرفت و بهشون رسیدگی کرد؟ من دارم همه اینکارها رو میکنم . ترشی درست میکنم. مربا میپزم. کیک و شیرینی میپزم. هر چیزی که باید از بیرون خریده بشه بابتش پول داده بشه من درست میکنم. 

پول همه ی اینها رو نمیدیم و من دارم کار میکنم. مگه اینا برای بقیه شغل بحساب نمیاد و باهاش پول در نمیارن. من دارم انجامش میدم دیگه. 

اشتباه کردم.

کوتاهی کردم.

دیدگاهم اشتباه بود.

تقصیر پدرمه که کار زن رو کار خونه میدونست. ما رو برای شاغل بودن در بیرون بار نیاورد. تفکر مستقل بهمون هدیه نداد.

یادمون نداد روی پای خودمون باشیم تا به شوهر و پولش نیازی نداشته باشیم. تقصیر دین و مذهبه. بس که تو گوش اینا کردن که زن باید تو خونه اش باشه و کار خونه بکنه و مرد بره سر کار و خرج زندگی بده.

حالا همسر من اومده از اسلام زن گرفته و با تفکر غربی طور میخواد زندگی کنه!! 

حالم بده.

ناراحتم خیلی زیاد.

فکر کن آدمی با این دیدگاه رو مجبور کنی ، بچه بیاره برات!!

باز خداروشکر بچه نداریم وگرنه واسه همونم باید من مقصر شناخته میشدم. چون ایشون که بچه دوست نداره! منم که مجبورش میکنم. 

تو این زندگی نه فرزندخوانده ای جا داره نه فرزند خود آدم.

گمونم خودمم اضافی ام.

باید تلاش کنم تمام بندهای وابستگی ام بهش رو پاره کنم. باید ازش بی نیاز بشم. همه جوره.

امشب و خیلی شبهای دیگه من بابت این چیزها خیلی ناراحت شدم ولی هی ادامه دادم. هی رفتم جلو ببینم چی پیش میاد.

من یک روزی میام و تو همین وبلاگ اعلام میکنم که برای همیشه از بند وابستگی به همسر بیرون اومدم و الآن یک فرد آزاد و مستقلم!


نظرات 14 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 21:38

من همیشه میگم کاش مردامون مرد بودن تا ماباخیال راحت زن می‌شدیم

هعییییی روزگار ...
من نمیتونم ناحق بگم. در مورد همسرم مردی و مردانگی داره. حقیقتا حقوقش کمه. حتی برای خودش لباس نمیخره. من براش میخرم یا زورش میکنم بره بخره.
میخوام بگم هیچ وقت آدم تنبل و تن پرور نبود. ولخرج و بی حساب کتاب نبود. خسیس آزارنده نبود.
پول نداشت وگرنه از هر چیزی بهترینش رو میخرید.
آدم اقتصادی هست. دلیلش هم اینه که کودکی سختی داشت. روزگار سختی گذروند تا به اینجا رسید. نه تنها در این راه کسی کمکش نکرد که زندگی مون حتی از صفر شروع نشد. از منفی شروع شد. علاوه بر زندگی خودمون برگشت و به خانواده اش هم کمک کرد و هنوزم کمک میکنه.
ما پشتوانه مالی والدین نداشتیم. همش رنج و زحمت خودمون بود.
مرد بود و مرد هست. فقط بعضی اخلاقهاش و حرفهاش خوب نیست که هر کاری میکنم درست نمیشه و انگار جزو شخصیتش شده.
البته از وقتی روانشناسی میخونم اونم مطالب روانشناسی میخونه و خدایی تغییرات مثبتی هم کرده.

دوست چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 19:14

من از طرف همسرتون از شما معذرت میخوام.ولی با حقوق کارمندی نمیشه خونه ساخت تو این اوضاع مملکت الان به همسرتون حق بدین..کاش زمین رو بفروشین و ی واحد کوچیک بخرین اونو بدین کرایه تا تو هزینه اجازه دادت کمکی بهتون بشه

خیلی ممنونم از شما.
بهش حق میدم و درکش هم میکنم. سالهاست درکش کردم و میکنم. آدم بی ملاحظه و غیرمنطقی نیستم. میفهمم. میدونم این حقوقها هیچ نمیشه.
ولی همسر بیانش خیلی بد بود. عذرخواهی هم نکرد.
نمیدونم شما آقا هستین یا خانم ولی اگر آقا هستین هیچ وقت به همسرتون منت کارهایی که میکنید نذارید. طوری صحبت نکنید که انگار اون مصرف کننده است و هیچ کاری نمیکنه. حس سر بار بودن بهش ندین.
کاش مردان اینو رعایت کنن. حداقل تو ایران که نوع زندگی اینجوریه.

والا همین پیشنهاد هم بهش دادم ولی کلا حتی نمیخواد بهش فکر کنه.
احساس میکنم میترسه قدم تو این راه بذاره.
و یکی اینکه ذهنش درگیر برادرشه و دلش میخواد اول اون به یه آرامش نسبی برسه.

سلام چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 10:32

خواستم مطلبی از اولین سفر به مشهد با قطار عادی در سال ۴۶ بنویسم و سختی هایی که خانواده ۸ نفره کشیدیم بنویسم ولی دیدم جایش نیست
استقلال مالی زن باعث نمی شود که مردش را کنار بگذارد
یعنی اگه فکر می کنی استقلال مالی داشته باشی و هر کاری دلت خواست بکنی سخت اشتباه می کنید
اسلام اشتباه نکرده است که جایگاه زن را در خانه و مرد را نان آور قرار داده است
الان معضل شاغل بودن خانمها که از هم پاشیدن شدن زندگی
ها و بالا رفتن سن ازدواج کاهش فرزند آوری و پیر شدن جامعه از عوارض آن است
شاید بگویید چه ربطی بهم دارند
الان ادارات ما انحصاری در اختیار خانمها هست در هر اتاقی بیست نفر خانم هستند و دو تا آقا
در کشوری که کار نیست به جای استخدام خانم می شد از آقا استفاده کرد تا هم ازدواج رونق بگیرد و هم معضل فساد حاکم حل بشود
همسر و دو دختر و عروسم همه شاغل بوده و هستند
عروس فرزند ندارد دخترها هم هر کدام فقط یک فرزند دارند

درود بر شما.
هر وقت دوست داشتین خاطره تون بیان کنید حتما میخونم با اشتیاق.
منظورم این نبود که اگر استقلال مالی داشتم هر کاری دلم میخواست میکردم. حداقلش این بود منت بر روی من گذاشته نمیشد. به دید مصرف کننده به من نگاه نمیشد. همسر دیگه جرئت نداشت کار کردن و پول درآوردنش رو به رخ من بکشه و بگه اگر خونه میخوای تو هم تو باید تو ساخت و سازش مشارکت کنی. میدونم این حرفش واسه این بود درکش کنم و بهش فشار نیارم. تورم و گرونی و حقوق کم رو درک کنم و اذیتش نکنم.
ولی واقعا از ادبیات بهتری میتونست استفاده کنه. این نوع بیان برای من سنگین بود. حس سر بار بودن بهم دست داد.
من طبق سیستم پرورش بابام که اسلامی هست بزرگ شدم. دیدگاهم مثل ایشون شکل گرفت. ما رو زن خونه بار آورد نه زن جامعه و مشاغل اجتماعی. مستقل شدن فکری ، روحی ، مالی رو بهمون یاد نداد. ما رو آدم های وابسته بار آورد. هم وابسته عاطفی هم وابسته به همه چی.
از دیدگاه پدرم به این خاطر ناراحتم که کاش از بچگی یادم میداد در کنار شغل شریف خانه داری که کسی براش تره هم خرد نمیکنه از جمله مسئولین کشور اسلامی که این سبک رو رواج دادن ، حداقل مهارتی یادم میداد که جلوی شوهر سربلند باشم و نتونه حس سربار بودن بهم القا کنه.
البته بازم میگم ممکنه همسر حقیقتا دلش نمیخواست این حس رو بهم بده ولی تو بحث و دعوا حلوا خیرات نمیکنن. خواسته اینجوری من درکش کنم. بد بیان کرد. خیلی بد.

وگرنه منم با شما موافقم که اگر بیشتر زنان شغل خانه داری براشون ارزش میداشت ، اگر مسئولین حقوق خانه داری به ماها میدادن و حس استقلال و ارزش میدادن ، بیشتر پست های جامعه میرسید به مردان و پسران بیکار و اونها هم خانواده تشکیل میدادن و حمایتگر بودن.
اگر هم زنی توانایی و استعداد خوبی برای نقش آفرینی در جامعه داره باید فضا کاملا براش مهیا باشه. باید بهش ارج نهاده بشه. باید حمایت بشه.
اینها ضد هم نیستن.
ولی زنِ خانه دار را هیچ کس آدم حساب نمیکنه. کارهای مهمی که میکنه رو حساب نمیکنه. کسی قدردان نیست.
فکر میکنن ما بیکاریم و مصرف کننده!!
این خیلی دیدگاه ناجوانمردانه ایه.

شما که تفکرتون با اسلام همسو هست ، چطور همسر و دخترها و عروسهاتون همگی شاغلن؟
شما دیدگاهتون تغییر دادین ؟ یا اونها زورشون بیشتر بود

الهام چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 00:11

سلام مرضیه جان، من مطمینم همسرتون منظوری نداشته و از ناراحتی چیزی گفته. شاید تحت فشار مالیه و هی بهش گوشزد کنید حس بدی میگیره و‌گفته شما هم پول بیارین، شما لطفا به دل نگیر در مورد بچه هم با شناختی که از همسرتون دارم و حمایتی که هم از خانوادش و هم شما میکنه ، قطعا مسیولیت بچه هم قبول میکنه همه جوره، ان شالله با صحبت به رضایت دو طرفه برسین و به خواسته دلتون برسین یه شغل خوب پیدا کنید تا فکرتون کمی رها بشهه

سلام الهام جان.
اره هر وقت بحث ساخت زمین رو پیش میکشم میگه تو میدونی حقوق من چقدره ، تو میدونی هر قرونش رو چطور خرج میکنم و باز بهم میگی برو دنبال ساخت خونه. میگه اگر بلدی بسازی خودت بیا بساز.
گمونم اینجوری میخواد من بفهمم تورم و گرونی و پول نداشتن یعنی چی و کمتر بهش گله کنم که چرا مستاجریم و دنبال ساخت زمین نیستیم.
میدونم منم غر میزنم. ولی اونم بد بیان میکنه. دل آدم میرنجه. کاش حرفاشو بهتر میزد.
در اینکه فرد حمایتگری هست که شکی نیست. نمونه بارزش اینه که خونه سازمانی رو تحویل گرفته میخواد برادرش و مادرش رو بیاره اینجا تا بهتر بهشون رسیدگی کنه و برادرش کمتر آسیب روحی ببینه. میفهمم که حمایتگره ولی همیشه میگه ما نقشی در این شرایط فعلی نداشتیم ولی مجبوریم کمک کنیم اوضاع بهتر بگذره ولی برای بچه داشتن ، تصمیم با ماست. ما نباید عمدا کارها رو سخت تر کنیم . منظورش اینه که ما نمیتونیم مادر مریضمون رو حذف کنیم یا نادیده بگیریم اما میتونیم بچه تولید نکنیم یا مسئولیت فرزندخوانده قبول نکنیم. این دیگه دست ماست.
کلا مخالف زاد و ولده. هم خودش هم برادرش که پرستار مادرشه. این دو تا خیلی بدشون میاد. میگن ظلم در حق اون بچه است.
من میدونم با رضایت کامل هیچ وقت اینکار نمیکنه. ولی اگر مجبورش کنم ، انجام میده و میگه مجبورم کردی.
منم دلم نمیخواد مقصر خیلی چیزها شناخته بشم. تصمیم سختیه. موندم چه خاکی به سرم کنم.

والا دلم معلمی یا مشاور مدرسه میخواد. یا هم همین بهزیستی قبول بشم.
کاش خدا برام معجزه میکرد.

افروز چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 00:07

سلام مرضیه جان عزیزم از حرف های همسرت ناراحت نشو فکر کنم کم و بیش اکثر ما این حرف رو شنیدیم ولی این حرف انگیزه و نیرو محرکه ت بشه برای استقلال مالی به نظر من استقلال مالی اعتماد به نفس هم همراه ش میاره که همین اعتماد به نفس منجر به انجام کارهای نکرده هم میشه در مورد بچه هم به قول اون جمله معروف بیست سال بعد بابت کارهایی که نکردی بیشتر افسوس میخوری تا بابت کارهایی که کردی در هر حال امیدوارم با توجه به شرایط زندگی تون بهترین تصمیم رو بگیری برات دعا میکنم بهترین ها نصیبت بشه ای کاش تو شهر من بودی و میتونستم بعد از این همه سال ببینمت

سلام افروز جان.
نمیدونی هر بار که اینطور میگه چقدر دلم میرنجه.
میدونم میخواد چیز دیگه ای رو بهم بفهمونه. اینکه حقوقش کمه ، تورم و گرونی اذیتش میکنه و توان ساخت زمین و خونه رو نداره. اما بد بیانش میکنه.
دل آدم میگیره.
کاش میتونستم درباره بچه مصمم بشم و دل یک دله کنم. آه نمیدونی چه شرایط سخت و پیچیده ای دارم
ممنونم از دعای خوبت
فدای تو.‌ ممنونم که همراه درد و دل های منی

Leo سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 20:53 https://flyy.blogsky.com

سلام مرضیه خانم خوبی؟
لطفا این کامنتو تایید نکن،تو قسمت پیام های خصوصی بهت پیام دادم لطفا چکش کن، فک کنم ندیده بودی.

سلام. ممنون ام.
مجبور شدم اینو تایید کنم که جواب داده باشم. ببخشید.
بلاگ اسکای کامنت خصوصی نداره. کامنتی دستم نرسیده.
اگر منظورت قسمت تماس با من و پیغام از اون طریق هست ، اونجا هم چیزی نیومده که چک کنم.

بتسابه سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 20:27

مرضی جان یک صفحه‌ ی کامل برات‌نوشته بودم اما فقط خط اولش برات اومد

ای داد ...
عزیزم بلاگ اسکای به نظرم باگ داره. کامنت طولانی رو نمیفرسته برام.
کوتاه تو دو تا کامنت بنویس عزیزم که اینطور نشه.
قبلش تو دفترچه یادداشت گوشی ات کل متن رو بنویس اونوقت هی تکه تکه بیار تو کامنت بفرست. اینجوری زحمت تایپت هم هدر نمیره

مامان یک فرشته سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 16:11

مرضیه میتونی یک پیج اینستا بزنی با موضوع مشاوره خانواده یا کودک یا هر چیزی که فکر میکنی تبحر داری،چون رشته ات هم هست.بعد کلیپ های انگیزشی مشاوره ای هم پیدا کنی هم خودت صحبت کنی و بزاری،تو صفحات پر بازدید کننده هم تبلیغ کن برای جذب فالور.اینطوری مخاطب جذب کن کم کم به صورت انلاین ازت مشاوره بگیرن

سالهاست پیج اینستا دارم ولی پرایوت هست. فقطم عکاسی های خودم توش میذارم.
پیج کاری نیست.
از اینجور شغلها خوشم نمیاد. دلم کار رسمی میخواد.
کاش بهزیستی قبول میشدم.
اگر آ.پ دوباره نیرو خواست حتما دوباره شرکت میکنم. از مشاور مدرسه بودن خوشم میاد. یا مشاور و روانشناس تو ادارات.
حالا تا ببینم چی میشه

الهه سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 12:53

سلام اجی خوبی نمیدونم چی بگم ان شاءالله همه چی درست میشه در مورد شغل هم این فروشگاه های زنجیره ای هستن اگه تو محله تون از این فروشگاه ها هست یه پرس و جو کن ببین کارمند خانم نمیخوان شغل سختی هم نیست حالا باز هر جور خودت صلاح میدونی

سلام عزیزم. ممنونم.
خوشم از فروشندگی نمیاد عزیزم.
حالا شاید دنبال کارهای دیگه بگردم.

آرام سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 12:46

راستی اگر صلاح دونستی دوست دارم رمز داشته باشم و پستاتو همراهی کنم. موفق باشی عزیزم

چشم. رمز رو برات میفرستم

آرام سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 12:45

سلام مرضیه عزیز. من از طریق وبلاگ بیم و امید مرضیه جان با شما آشنا شدم و خوندمتون. عزیزم من خودم مادرم و یه فرزند 3 ساله دارم ولی اینو بگم برای والد شدن هر دو طرف باید کاملا موافق و همراه و علاقمند باشن وگرنه اگر یکطرفه باشه طرف مقابل واقعا عذاب میکشه. بنظرم اگر همسرت موافق نیست تا زمان اعلام رضایت کاملش اقدامی نکن.حتی تا زمانیکه خودش پیششنهاد بده و بخواد صبر کن. امیدوارم به دلش بیفته که خودش بیاد و بخواد تا صفر تا صد جریان فرزندپروری رو همراهت باشه و تا آخر عمر نخواد طعنه بزنه یا شانه خالی بکنه. ای کاش میشد مستقل بشی یه کاری رو پیدا کنی که درآمد داشته باشی عزیزم برات دعا میکنم که پست بعدی با خبرای خوش بیای و دلت شاد بشه.

سلام آرام خانم.
ممنون که همراه وبلاگ من هستید. خوشحالم برام کامنت میذارید
بله کاملا متوجه ام که بچه باید هم بابا داشته باشه هم مامان. با رضایت کامل آدم باید بچه دار بشه. وگرنه سختی اش به گردن خودمه.
حتما همینکار میکنم. اینقدر منتظر میمونم تا خودش اوکی بده. اگرم هیچ وقت اوکی نداد ،مجبوره خودش جای همسرم باشه جای بچه های نداشته ام هم باشه و خلاء های ناشی از نداشتن فرزند رو برام پُر کنه.
امیدوارم بتونم موقعیتی فراهم کنم برای شاغل و مستقل شدن. این امر خیلی مهمه. حتی واجب تر از فرزنده به نظرم ...
پول که باشه ، همه دور و برت هستن.

بتسابه سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 02:45

مرضی جان سلام ، همین اول بگم مشکلی با تایید شدن کامنتم ندارم

سلام بتسابه جون.
کامنتی جز این برام نیومده که بخوام تایید کنم.

حیوانِ ناطق سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 01:22 http://heyvanehnateq.blogsky.com

مرضیه عزیز،من بعد حواسم بهتون هست
ارزو میکنم در آینده ای نه چندان دور محور نوشته هاتون مادر و فرزندی باشه.
حالا که به دلتون افتاده حتما تلاش کنید.

ممنونم بانو جان.
امیدوارم هر چی خیر هست ، پیش بیاد. ما نمیدونیم خیر برامون چی هست.

حیوانِ ناطق سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 01:05 http://heyvanehnateq.blogsky.com

سلام مرضیه عزیز. میخواستم وارد صفحه خودم بشم که به روز شدم شما رو تو صفحه اول دیدم و وارد نوشتتون شدم.راستش جزء به جزء حرفاتون رو حس کردم و قلبمم به درد اومد.میخوام بگم با بند آخر حرفاتون کاملا موافقم و لطفاااا کمر همت ببندید برای استقلال مالی و عاطفی‌.
انشاالله به اذن و رحمت الهی دامنتون سبز بشه.اگر هم حکمت این بود که قسمت نباشه دعا میکنم معجزه وار حس و نیاز فرزند به دل همسرتون بیوفته و با اینکار موافقت کنن.این بچه ها هدیه دوقبضه ی خداوندن و با خودشون رحمت الهی رو به خونه ها میارن.
براتون دعا میکنم دختر عزیزم

سلام بر شما.
ممنون که من و نوشته هامو میخونید و برام کامنت میذارید
تلاشمو میکنم. اگر تا حالا داشتم کوتاهی میکردم یا تلاشم به اندازه کافی نبوده ، من بعد حتما دیدگاه همسر رو میارم به ذهنم تا انگیزه ای بشه برای تلاش بیشتر‌. برای مستقل شدن.‌ برای بی نیازشدن .
ممنونم بابت دعاهاتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد